بهانه ام , بهانه ام
پر از صدا برای اینکه گویم از صدای زجر یک سکوت
بهانه ام برای گفتن از حضور جبر!
و یک صدا که گویدم خموش !
خزانه ام , خزانه ام
برای حرفها و زخمها و لطف بی امان یک گروه !!!
برای کوبش صدای درد خویش!
و یک صدا دوباره آردم به هوش :
خموش!
ترانه ام , ترانه ام
پر از غرور واژه ها, غباری از خیال آتی و حضور سین, سکوت !!!!!
ولی هجوم باد گرم این کویر
تمام این غبار را میبرد به دوش !
خیال کو ؟ چه شد ؟ مگر نبود حق من ؟
گرفته شد خیال و گفته شد که بی عبث مکوش!
سوختیم ! ساختیم ! چه شد مگر ؟
چه سود ؟!
بهانه ایم و خزانه ایم و ترانه ایم
ولی
من , تو , ما چه بی تفاوت
مثال یک مجسمه ,
سکوت در پیش گرفته ایم و
پا به روی پا و دست زیر چانه ایم !!!!!!!
مپندار که عصای زرین پادشاهی تخت وتاج را نگاه خواهد داشت.دوستان یکرنگ برای پادشاه عصای مطمین تری هستند.(نصیحت کورش کبیر به فرزندش
سلام
چندتایی عکس باحال از سطح شهر بنارویه (لارستان) گرفتم و گذاشتم تو وبلاگم بد نیست ببینید
خیلی باحاله
موفق باشید
من تو ما
مثال یک مجسمه چه بی تفاوت....!
در پناه مهربون مهربونا موفق باشید
سلام
دلم خیلی گرفته.امروز دارم میام جهرم...بدون هیچ دلخوشی
کاش حداقل بچه ها با هم یکرنگ بودن...
خدایا تنها امیدم تویی... تنهام نزار
یا حق
سلام ودرود. مطالبی که در وبلاگ گذاشتید جالبه.وبلاگ ما هم آپ شد سر بزنید خوشحال می شویم.
موفقیت روزافزونتان را خواستاریم.